سپهر

پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام والمسلمین سعید مهدوی(مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه های گیلان)

سپهر

پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام والمسلمین سعید مهدوی(مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه های گیلان)

طبقه بندی موضوعی
جستجو در سایت
آخرین نظرات

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۱۴ ق.ظ

۰

ضرورت رجوع به انسان کامل - جلسه اول و دوم

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۱۴ ق.ظ
سخنرانی حجت الاسلام مهدوی در هیأت محبین الرضا علیه السلام - محرم 88

 

ضرورت رجوع به انسان کامل - جلسه اول

در این مجلس گدایی و توسلِ شما بزرگواران، در مجلس محبت و ولایت نسبت به انسان کامل، در این مجلس عزای ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)، بنا را بر این گذاشتم که ان شاءا... در نکته ی حساس قضیه کربلا، قضیه ی امام حسین (علیه السلام) و دغدغه تمامی ائمه عصمت و طهارت (علیهم السلام) که این دغدغه مهمترین عامل سعادت برای بشریت خواهد بود، مقداری متمرکز شویم و ذهن، دل و جانِ وجود خود را بر این امر متمرکز کنیم. شما که در مصیبت انسان کامل عزاداری می کنید، باید سِرِِّ این مطلب را بدانید که چه شد یک عده، کشش نداشتند، انسان کامل را تحمل کنند؟

سخنرانی حجت الاسلام مهدوی در هیأت محبین الرضا علیه السلام - محرم 88

 

ضرورت رجوع به انسان کامل - جلسه اول

در این مجلس گدایی و توسلِ شما بزرگواران، در مجلس محبت و ولایت نسبت به انسان کامل، در این مجلس عزای ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)، بنا را بر این گذاشتم که ان شاءا... در نکته ی حساس قضیه کربلا، قضیه ی امام حسین (علیه السلام) و دغدغه تمامی ائمه عصمت و طهارت (علیهم السلام) که این دغدغه مهمترین عامل سعادت برای بشریت خواهد بود، مقداری متمرکز شویم و ذهن، دل و جانِ وجود خود را بر این امر متمرکز کنیم. شما که در مصیبت انسان کامل عزاداری می کنید، باید سِرِِّ این مطلب را بدانید که چه شد یک عده، کشش نداشتند، انسان کامل را تحمل کنند؟

نگاه به کربلا از زاویه ای دیگر چرا مصیبت امام حسین (علیه السلام)، اعظم المصائب شناخته شده است؟ نه اینکه از طریق ظاهر واقعه بگویید، سر بریدند، بچه را کشتند، تازیانه زدند، خیمه ها را آتش زدند، به حرم هجوم آوردند، تعدی داشتند، اسائه ی ادب کردند... در نظام بشری جنگهای بسیار وحشیانه ای اتفاق افتاد که حتی به بچه ی نوزاد و کوچک هم رحم نکردند. 17 سَر چیست؟ 72 سَر چیست؟ نادر شاه به شهری رفت و با سرها تپه ای ساخت و رویش ایستاد. پس معلوم است مصائب کربلا به ظاهرِ واقعه نیست. باید به این فاجعه و مصیبت از زاویه ای دیگر بنگریم.

لا یوم کیومک یا ابا عبد الله به مصیبت های اهل بیت نگاه کنید، مصیبت حضرت زهرا (سلام الله علیها) کم نبود. شاید از جهاتی غربت امام حسن مجتبی (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام) بیشتر بود؛ ولی چرا همیشه اهل بیت می گویند: لا یوم کیومک یا ابا عبد ا...؟ وقتی امام حسین (علیه السلام) پای مظلومیت مادرش اشک می ریخت، حضرت زهرا (سلام الله علیها) به او می فرمود: لا یوم کیومک یا ابا عبد ا...! وقتی در مظلومیت پدرش در بستر شهادت می گریست، حضرت می فرمود: لایوم کیومک یا ابا عبدا...! آقا در مصیبت و غربت عجیب امام حسن مجتبی (علیه السلام) اشک می ریخت، امام حسن مجتبی (علیه السلام) به ایشان می فرمود: لا یوم کیومک یا ابا عبدالله ! مصیبت های اهل بیت کم نبوده، پس چرا مصیبت امام حسین (علیه السلام) در اوج است؟ به این دلیل که در مصیبت های دیگر، به یک معنا، شیعه، ظالمِ درجه ی یک نبود. در قضیه کربلا شیعه امام کشی کرد، با اینکه می دانست او امام است، اما دست به کشتن امامش زد.

امام کشی شیعه البته در قضیه امیرالمومنین (علیه السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) شیعیان دخیل بودند، اما شیعیان شریک شده بودند. لذا بخشی از شیعیان که عده شان کم نبود، امیرالمومنین را نمی شناختند. به عبارتی بیگانه های بی خبر بودند. یک بخشی از مظلومیت امیرالمومنین (علیه السلام) از آشنایان باخبر بود. قضیه امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم تا حد زیادی همین طور بود. اما جالب است بدانید در مظلومیت امام حسین (علیه السلام) شامی ها، یعنی بیگانگان و بی خبران از مولا، اصلاً حضور نداشتند. در کربلا همه با خبر بودند و شمشیر می زدند. قبل از آن که فاجعه عاشورا توسط اهل کوفه پیش بیاید، در کلام و پیام ها و سفیرانی که به امام حسین (علیه السلام) می رسیدند و خبر از کوفه می دادند، این جمله بارها تکرار شده که آقا! دل های اهل کوفه با شماست، اما شمشیرهایشان با یزید و ابن زیاد است. زمان امیرالمومنین، شامیان، علی (علیه السلام) را با معاویه یکی می دانستند و چون خبر نداشتند، می گفتند که معاویه بر حق است. شامیان وقتی خبردار شدند، امیرالمومنین (علیه السلام) در مسجد کوفه کشته شده است، گفتند: مگر علی نماز می خواند؟ در کربلا، فرزند فاطمه (سلام الله علیها) آمد نماز بخواند، حصین بن تمیم که یکی از آن امضا کنند گان است، به حبیب بن مظاهر بلند گفت: به حسین بگو که نمازت قبول نیست، چرا می خواهی نماز بخونی؟ حبیب بن مظاهر جواب داد: الاغ! نماز توی فاسد قبول می شود، بعد نماز پسر فاطمه نه؟!

ضرورت رجوع به انسان کامل ما باید بدانیم تکلیف مان با امام زمان مان چیست و چرا به امام زمان نیاز داریم؟ وَ اِلّا قصه ی مظلومیت تکرار می شود! اکثر کوفیانی که ظلم کردند، یا با بی تفاوتی لبیک نگفتند و در ظلم شریک شدند، کسانی بودند که می دانستند امامشان بر حق است و جایگاه امامت برایشان روشن بود؛ برای همین از امام حسین (علیه السلام) دعوت کردند. ولی نیاز خود به امام را خوب تنظیم نکرده بودند. این نیاز را یک نیاز مادی و حیوانی تعریف کرده بودند، نه یک نیاز واقعی. لذا حدود 300 نفری که از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا کاروان امام را همراهی کردند و تا شب عاشورا هم همراه امام بودند، ولی نهایتاً عاقبت به خیر نشدند. امام حسین (علیه السلام) خواست اصحابش را غربال نماید، فرمود: مشعل ها را خاموش کنید، تکلیف برداشته شد. این 300نفر چرا رفتند؟ این سوال جدی تاریخی است شما دوست دارید که کار شما به اینجا بکشد؟ گیریم دوباره واقعه کربلا تکرار شود، انسان کامل بیاید و در لحظه ی آزمایش بگوید: من تکلیف را برداشتم، می توانید بروید! شما چه کار می کنید؟ مثل حبیب بن مظاهر تا آخر می مانید و خطبه می خوانید؟ میخواهید مثل بُریر باشید؟ یا مثل مسلم بن عوسجه؟ و یا اینکه مثل آن 300نفر؟!

نافع یار امام نافع بن هلال می گوید: شب عاشورا، نیمه های شب من و حضرت  عباس (علیه السلام) داشتیم دور و بر خیمه ها می چرخیدیم و مراقب خیام بودیم. یک موقع، شبهی دیدیم، رفتیم جلو که نکند دشمن باشد. دیدم آقا اباعبدا... (علیه السلام) است. گفتیم: آقا جان! نیمه شب اینجا، نزدیک خطوط دشمن چه کار می کنید؟! فرمود: برای امنیت خیام آمدم اطراف را بررسی کنم. ببینم دشمن از کجا می تواند نفوذ کند. همینطور دست من را گرفت و فشرد. فرمود: نافع آن افق را نگاه کن، امشب با وجود مهتاب، آن قسمت، نقطه ی کور است. هر کس از آنجا حرکت کند، دشمن او را نمی بیند. نافع تکلیف را از تو برداشتم، می خواهی بروی، برو! نافع شروع کرد به گریه کردن و خود را به روی پای حضرت انداخت، بوسه می زد و می گفت: آقا جان! شما را بگذارم و کجا بروم.. ( یاران شیدای حسین بن علی (علیه السلام)، ص 214.)

حرکت امام حسین (علیه السلام) به محض اینکه معاویه مُرد، یزید اعلام خلافت نمود و به زور اقدام به گرفتن بیعت کرد. گفت باید از سه نفر بیعت بگیرم، در این سه نفر مهمترین حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است. اصلا آن دو نفر را رها کرد. یکی از آن دو، عبدالله بن زبیر بود. گفت او اهل دنیاست؛ اگر علیه من کمی کار سیاسی بکند، می شود با دنیا او را خرید و خاموشش کرد. دیگری عبد الله بن عمر مشهور به عبدالله مقدس بود. او هم یک احمق وی‍‍‍‍‍‍‍‍ژه ی تاریخ است. سر سجاده، حماقت ها را به اوج رسانده بود. کنترل احمق سر سجاده و ساده لوح متدین برای اهل فساد و ظلم سخت نیست. لذا والی مدینه را وادار کرد از حسین (علیه السلام) بیعت بگیرد. آقا حاضر نشدند و حرکت زیبایی انجام دادند. 27 رجب سال 60 هجری از مدینه حرکت کردند و سوم شعبان 60 هجری، زود تر از موعود حج، وارد مکه شدند. کم کم این زمزمه مخصوصا در عراق که محل تجمع شیعیان سیاسی آن زمان بود، پیچید.

نامه های اهل عراق برای دعوت از امام عراقی ها نماز خواندنشان مثل اهل سنت نبود و طبق فتوای امیرالمومنین (علیه السلام) نماز می خواندند، از این جهت شیعه فقهی بودند. به عبارتی شیعه سیاسی و فقهی بودند، اما مهم شیعه معرفتی است. اهل کوفه وقتی که فهمیدند امام حسین (علیه السلام) حاضر به بیعت نشده است از آنجا که علاقه ای به یزید نداشتند فقط در این 3 ، 4 ماه، چندین بار برای امام حسین (علیه السلام) نماینده فرستادند و هر بار، به همراه نماینده خود، هزاران نامه امضا شده از شخصیت ها و قبائل مختلف برای امام فرستادند. اینکه در تاریخ یک جا می نویسند دوازده هزار، جای دیگر می نویسند هجده هزار و رقم ها و تعداد دیگری امضا رفت پیش حضرت، دلیل اختلاف روایات این است که گاهی 000/18 نامه بود و رئیس قبیله امضا می کرد، یعنی پنج هزار نفر هم پشت سرش بودند. پس در تاریخ شک نکنید، شاید یک دلیل اختلاف تاریخی این باشد. اما بعد از قضیه ی عاشورا مشهود می شود، اگر به امام می گفتند بیا، نیازشان به امام را کاملاً مادی تعریف کردند. یعنی عجّل عجّل که می گفتند، به این نیت که آقا بیاید، به قول امروزی ها مالیات کمتر بشود، نرخ تورم پایین بیاید، بعضی ها به امنیت برسند. لذا شوق را در اهل کوفه زیاد می بینید. بالاخره آقایشان آمد، اما چرا وفا نکردند؟ برای اینکه تعریف خودشان از نیاز به امام و حجت خدا را خوب تعریف نکرده بودند.

نیاز شناسی الان ما شیعه هستیم. آیا شیعه شناسنامه ای هستیم؟ آیا شیعه سیاسی هستیم؟ یعنی در جغرافیای سیاسی عالم، در یک کشور شیعی رشد کردیم و یا شیعه محبتی هستیم؟ یعنی واقعاً حس می کنیم به حجت خداوند، نیاز اصیل داریم. اگر به واسطه ی حجت خدا خودمان و جانمان را آباد کنیم، آخرتمان را آباد کنیم، بعد به طبع آن دنیای مان نیز آباد می شود، فهم و درک نورانی پیدا می کنیم. اما نیاز ما به امام چگونه است؟ اول یک نیاز شناسی باید داشته باشیم. ما آدمها فقط به چیزهای مادی نیاز نداریم. ما دو بعد داریم، یک بعد ملکوتی، یک بعد مادی و حیوانی. در بعد حیوانی نیازها کاملاً مشهود است. چگونه شهوت مان را سامان بدهیم؟ چگونه غضب مان را سامان بدهیم؟ چگونه روابط اجتماعی داشته باشیم؟

رفتار حیوانی مورچه ها به ما می گویند، می شود برای زمستان انبار داشت. از زنبور هم می شود فهمید، باید اصل بهداشت رعایت شود. زنبور های نگهبان جلوی کندو می ایستند، به محض اینکه زنبورهای کارگر، اگر کمی آلوده باشند، یا مریض شده باشند، همان جا جلی شان را می گیرند. اگر حجت خدا نباشد، تکنولوژی اتفاق می افتد. در اروپا امام حسین (علیه السلام) نیست، اما می شود موشک به فضا فرستاد، می شود ماه را هم گرفت، می شود بمب اتم ساخت... اما همه ی اینها باعث گرفتاری شده است. ما می توانیم وسایل آسایش تن را فراهم کنیم. در قرن بیستم، آسایش تن به جایی رسیده که اگر سابقاً تخم مرغ به هم می زدیم، الان همزن داریم که مچ دستمان اذیت نشود. حسابی برای تنمان رفتیم جلو، اما باز هم تنمان مریض است. تنمان ضعیف شده است. چون تن آسا شدیم و روح، یعنی پادشاه مملکت درونمان را فراموش کردیم. بعد از این همه تکنولوژی که برای آسایش تن آمده، باز هم تن ما بهره مند نشده است. با بمب اتم جان ها و تن ها راحت تر می سوزند. پس قبل از اینکه بگوییم به امام چه نیازهایی داریم، نیازهای طبیعی خودمان را بشناسیم.

تقسیم بندی روح 1- عقل: فکر و تفکر ماست. تحلیل ماست. آنکه دستور دهنده است. آنکه ابزار ایمان است. 2- صفات نفسانی: شما یک بخش زندگی تان این است که چگونه با حسادت تان رفتار کنید؟ چطور با غرورتان کنار بیایید؟ کجا متواضع باشید؟ کجا عزیز و کجا ذلیل؟ اینها صفات نفسانی است، بحث عقل و اندیشه نیست. آیا تکنولوزی به شما کمک کرد که چگونه حسادتتان را زایل کنید؟ مگر غیر از این است که باید به انسان کامل رجوع کرد؟ اگر کسی میلیون میلیون به شما پول بدهد، اما سلام تان را علیک نگیرد، نیازتان را بر طرف نکرده است. 3- حوزه ی رفتار: صفات نفسانی مثل کبر، حسادت و... که درون وجود آدم است و توسط دست، رفتار، کردار، نگاه کردن و...  ظهور و بروز می یابد. کسی تا صفت نفسانی عفت را نداشته باشد، نمی توانیم بگوییم پلک چشمت را نگه دار، دزدی ناموس مردم را نکن که بعد اگر کسی دزدی ناموس تو را بکند، خوشت نمی آید.

آیا ما اهل کوفه نیستیم؟ بعضی ها در نیاز خودشان گم هستند و بعد نمی توانند رفع نیاز به حجت خدا بکنند. لذا فکر نکنید نیاز ما مادی است. شیعیان کوفه همین فکر را کردند، برای همین نتوانستند خودشان را سامان بدهند. برای همین نتوانستند صفات نفسانی خودشان را آباد کنند. آیا حجت و انسان کامل می تواند هم برای عقل مان، هم برای صفات نفسانی مان، هم برای رفتارمان، طوری ما را اداره کند و هدایت نماید که بتوانیم به سرانجام برسیم؟ اینجا جلسه شیعه گی است و همه در فضای زیبای عشق ورزی به امام حسین (علیه السلام) قرار گرفتیم. همه مان دوست داریم یار امام حسین (علیه السلام) باشیم. اما از در این حسینیه رفتیم بیرون، فردا در مدرسه گرفتاری داریم. نمی توانیم به فرمان امام زمان (عج) مدرسه برویم. نمی توانیم سر سفره غذا بنشینیم و به فرمان امام حسین(علیه السلام) غذا بخوریم، طبق دستور سیره او غذا بخوریم. گیر می کنیم و نمی توانیم کارها را به فرمان او انجام بدهیم. گاهی اوقات در بحث اندیشه گیر می کنیم. اصلاً به خاطر همین است که خیلی ها هیات می آیند اما این بحث ها را جدی نمی گیرند، بعد یک شبهه در ذهنشان می آید، چیزی در وادی عقلانی، در وادی تفکر، اندیشه و استدلال، آنجا گیر می کنند.

امام مثل قلب یک روز امام صادق(علیه السلام) در مسجد بین اصحابشان نشسته بودند. هشام بن حکم، یکی از شاگردان حضرت که آن موقع در سن جوانی بود و جوان نورسی بود نیز حضور داشت. امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: هشام جریان گفت و گوی تو با عبید بن عمرو چه بود؟ گفت: آقا من که باشم پیش شما لفاظی کنم، زبان درازی نمایم! چه بگویم؟ اظهار شرم کرد. حضرت فرمود: ما هر چه می گوییم، فوراً انجام بدهید. گفت: شنیدم عبید بن عمرو یک موقعیت و مقامی در بصره پیدا کرده و جایگاه علمی، کرسی تدریس و تحلیل به دست آورده است. رفتم بصره دیدم مردم زیادی، روز جمعه در مسجد زانو زده اند و حرفهای او را گوش می کنند. رفتم جلو نشستم و گفتم: جناب! من یک سوال دارم. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم دارید. گفت: بله دارم. گفتم: با چشمتان چه کار می کنید؟ گفت: با چشمم می بینم. گفتم: شما بینی هم دارید؟ گفت: بله. گفتم: خب چکار می کنید؟ گفت: بویایی را حس می کنم. گفتم: دهان هم دارید؟ گفت: بله. گفتم: خُب با آن چه کار می کنید؟ گفت: مزه چشایی را حس میکنم. گفتم:گوش هم دارید؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه کار می کنید؟ گفت: آوازهای مختلف را می شنوم و درک می کنم. گفتم: شما دل هم دارید؟ گفت: بله! البته در روایت قلب آورده اند، به معنای عقل و قوای درک کننده. گفتم: با آن چه کار می کنید؟ گفت: هر آن چه را که توسط چشم می بینم، با گوش می شنوم، با دهان مزه اش را حس می کنم و به واسطه بینی، بویایی را درک می کنم، توسط قلب تمیز می دهم، که کدام صحیح است و کدام صحیح نیست. یعنی عقل تحلیل گر ماست. گفتم: شما چه احتیاجی به قلب دارید؟ چون چشم شما که خودش می تواند ببیند، دهان شما، مزه ها را که خودش می تواند بچشد، بویایی هم که راحت می تواند توسط بینی تان انجام بگیرد و شنوایی هم توسط گوش. دیگر شما به قلب چه کار دارید؟ گفت: این چه حرفی است که می زنید. آن جایی که تمام این ها با همدیگر تجزیه می شوند و وقتی که در درک این حواس به تردید می افتیم، قلب تردید ما را بر طرف و تبدیل به یقین می کند. گفتم: جناب عبید بن عمرو، وقتی خدا برای درک این حواس، قلبی قرار داده که امام باشد تا شما را از شک و تردید حواس های پنجگانه در بیاورد تا به یقین برسید، آنگاه عالم هستی را بدون امام می گذارد. آنجا که بشر در این ظلمت کده دنیا به تردید در درک ها و تشخیص هایش رسید، توسط چه چیزی و به اعتماد به چه کسی، به کدام قلب عالم هستی، به یقین برسد؟ سکوت کرد و از من اسمم را پرسید. حالا چه دلیلی داشت، در روایت داریم که ایشان پنهان کاری کرد، شاید تقیه بود، بعد فهمید هشام بن حکم است، حسابی استقبال کرد. امام صادق (علیه السلام) بعد از اینکه جریان، از زبان هشام بن حکم بیان شد، خندیدند و فرمودند: اینها را از کجا پیدا کردی؟ این مطلب در صحف ابراهیم و موسی آمده است.

رفع تردیدهای عقلانی؛ بخشی از نیاز ما به امام مرجئه یک گروه فکری غلط بود که اعتقاد داشت؛ انسان صرف اینکه مومن ظاهری هم باشد، هر چه قدر هم گناه کند، خدا او را می بخشد. این ها به ظاهر قرآن استناد می کردند. کما اینکه حالا وهابیون هم همین حرف را می زنند. می گویند: حالا که قرآن هست، دیگر چرا ما به امام رجوع کنیم؟ توسط قرآن و وحی می توانیم، خیلی از مشکل ها و تردیدهای خودمان را برطرف کنیم. قدریه هم که یک فکر باطل و قائل به جبر است، به قرآن رجوع می کند، آن هم به تفسیر و به آیات متشابه. چطور می شود خدای باری تعالی زمین را بدون حجت بگذارد؟ بالاخره مردم در تشخیص به مشکل بر می خورند. به خاطر همین، خدا رسولانش را فرستاد تا توسط وحی، به بشر کمک کند تا از تردید در بیاید. باید تفسیر را از کجا بفهمیم؟ مگر به غیر از قرآن ناطق؟ پس یک بخش از نیاز ما به امام زمان، برای رفع تردیدهای عقلانی است.

نجات از ظلمت ماده؛ نیاز دیگر به امام انسانِ خلیفه الله، در عالم ماده گیر کرده است. یک موقع گرفتار شهوت، یک موقع گرفتار جهالت و یک موقع گرفتار غضب است. گاهی اوقات نمی تواند عاطفه اش را خوب کنترل نماید. آن قلبی که می تواند قوه ی عاطفه را خوب تشخیص بدهد تا تنظیم نماید، که کجا ابراز عاطفه خوب و کجا خوب نیست، امام زمان و حجت آخرین خداست. لذا وقتی امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا می گفت بروید، یاران گریه می کردند. زهیر بن قین بلند شد و گفت: کجا بروم؟ اگر یقین داشته باشم که خدا به من عمر و زندگی ابدی می دهد، حاضر نیستم معامله کنم و شما را تنها بگذارم. من افتخار می کنم برای شما جان و تمام وجودم را بدهم. زهیر این نیاز را درک کرده است. می داند لحظه ای بدون امام در دنیا ماندن عذاب است. آنها احساس قشنگی داشتند و فهمیده بودند حجت خدا برایشان یعنی چه؟ وقتی حضرت یقینشان را دید، در روایت آمده، حضرت به اذن و اراده ی الهی با آن تصرفات ولایی شان پرده ها را کنار زدند تا اصحاب جایگاه خودشان را در بهشت و ملکوت ببینند. یعنی قیامت باور شدند. یکی از نیاز های ما به انسان کامل این است که ما را از ظلمت ماده نجات داده و حقیقت را نشان میدهد. تا آنجا که می توانیم جایگاه اصلی خود را ببینیم.

بازی عشق: شب عاشورا همه گریه می کردند، اما بریر همدانی 70 ساله با عبدالرحمن شوخی می کرد. عبدالرحمن گفت: فردا جنگ است، تو چرا بذله گویی می کنی؟ گفت: تو که می دانی من در دوره جوانی اهل بذله گویی نبودم. اما اگر تو خبر داشته باشی که فردا فاصله ات با اهل ملکوت و بهشت، به اندازه ی یه ضربت شمشیر است، خوشحال نمی شوی و لذت نمی بری؟ آنها عاشق شهادت بودند، نیاز به امام برایشان مادی نبود. حضرت علی اکبر (علیه السلام) نیاز به امام زمانش، مادی نیست. لذا وقتی اصحاب شهید شدند، اولین کسی را که خود امام حسین (علیه السلام) لباس رزم می پوشاند، جناب علی اکبر (علیه السلام) است. در بعضی از مقاتل آمده، وقتی علی اکبر به میدان می رفت، امام راه رفتن او را نگاه می کردند. حضرت فرمود: یک مقدار جلوی بابا راه برو. چرا؟ او از جهت چهره، تُن صدا، رفتار و منطق، خُلقاً و خَلقاً خیلی شبیه رسول ا... بود. لذا آنجا امام حسین (علیه السلام) دلتنگ پیامبر شد. به همین جهت بعد از شهادت علی اکبر، امام حسین (علیه السلام) فرمود: دنیای بعد از تو تاریک و سیاه باد. چون می دیدند امت رسول خدا (صلی الله علیه و اله)، شبیه ترین چهره به رسول خدا را دید، اما رحم نکرد و بدنش را قطعه قطعه نمود.

ضرورت رجوع به انسان کامل - جلسه دوم

وجد الهی باید از گذشته ای بسیار غم انگیز و محزون، عبرت بگیریم تا این حزن ولایی به ما کمک کند، به سُرور و وجد الهی در زمان امام زمان(عج) نائل شویم. وجد الهی، جایی مانند جایگاه سعید بن عبدالله  است؛ که در کربلا جلو ایستاد تا آقایش نماز بخواند، وقتی تیر ها به سمت امام پرتاب می شد او با بدنش جلوی تیرها را می گرفت تا به امام آسیبی نرسد، وقتی به زمین افتاد، فقط یک جمله گفت: مولا جان خوب دفاع کردم؟  آیا به عهدم وفا کردم؟  وقتی جواب مثبت امام را شنید، شاداب از این دنیا رفت. تمامی شیعیان این طورند. ما به امام زمان(عج) چه احتیاجی داریم؟ تا این موضوع تکلیفش روشن نشود، از قیامت حرف زدن خیلی روا نیست. چون تا به چیزی نیاز حس نشود و میزان و کیفیت نیاز روشن نگردد، کسی حاضر نیست برای آن هزینه ای بپردازد. همیشه در پی آن است که نیاز خود را پیدا کند. اگر می بینید جناب عباس بن علی (علیه السلام) این حماسه را آفرید، واقعاً احساس نیاز به امام حسین (علیه السلام) می کرد. و چون این احساس نیاز در حد عالی بود، حجت زمان، رضایتش از او در حد عالی بود. ما به وسیله احساس نیازمان، ولایمان تاءمین می شود.

انسان؛ اشرف مخلوقات پس مهم است که ضرورت نیاز به انسان کامل را بررسی کنیم و بعد از آن باید ببینم در عالم چه کاره ایم و احتیاج به چه نیاز هایی داریم تا به کمال برسیم. حواسمان جمع باشد که ما اشرف مخلوقاتیم؛ شریف تر از هر چیزی که در کائنات و عالم هستی وجود دارد. پس عالم مسخر ماست؛ ما باید از این گنجها استفاده کنیم. ولی اگر بر عکس شد و یک بخش از عالم ما را به بازی گرفت و مسخره ی دنیا شدیم، آن گاه خسران کرده ایم. چون قرآن این جایگاه را برای ما قائل نشده است. چون فرموده تو اشرف مخلوقات و خلیفه ی خدا هستی.  و هر کس از همه شریف تر باشد، نیازش هم بیشتر است. هر که بامش بیش برفش بیشتر... به موجودات عالم نگاه کنید؛ بعضی دو صفت خداوند را میتوانند بروز دهند. بعضی بیست صفت و بعضی سی صفت، و بعضی دیگر صد صفت. فقط یک موجود در عالم هست که می تواند همه صفات خداوند به غیر از صفت ربوبیت، در او ظهور کند و آن موجود، انسان است. ما فقط خدا نمی توانیم باشیم، خلیفة الله و جانشین خدا می توانیم باشیم ولی الله نه. آدم ها وقتی مقام خود را بفهمند، نیازهایشان را پیدا می کنند.

نیاز به انسان کامل اگر ما جانشین خدا هستیم و صفات خدا در ما وجود دارد، پس باید تمام اسماءِ خداوند در ما ظهور کند. خداوند ستار است، پس ما هم باید ستار باشیم. خداوند مبدّل السیئات بالحسنات است، یعنی می تواند بدی ها را به خوبی ها تبدیل کند، من و تو هم باید بتوانیم. همه ی اینها بدون نمونه ی والا برای من و شما محال است. چرا؟ چون درست که ما خلیفه ی خدا هستیم، ولی در ظلمت ماده زندگی می کنیم؛ و این دنیا دارای محدودیت و تاریکی است. ما هنوز خودمان را نشناختیم، چه برسد به اینکه صفات خداوند را در خود پیدا کنیم و ظهور بدهیم. این جاست که نیاز به یک انسان کامل مشخص می شود.

بروز صفات خدا در انسان در روضه عباس بن علی (علیه السلام) می خوانیم، وقتی مشک آب را به سمت خیمه ها می آورد، دستهایش را قطع کردند؛ شمشیرش را انداخت، ولی مشک آب را نگه داشت.  ایشان چند صفت خدا را در همین جریان بروز دادند. برای مثال کریمی خداوند؛ یعنی چه؟ یعنی هر چه که داری فدا کنی. روزی حاتم طایی  در بیابان گیر کرد و داشت می مرد. یک پیرزن بادیه نشین که یک بزی هم داشت، آن بز را ذبح کرده و از او پذیرایی کرد. حاتم طایی به او گفت: من نصف ثروتم را برای جبران، به تو می دهم. پیرزن خندید و گفت: من انتظاری ندارم، ولی نمی توانی جبران کنی. گفت: چطور؟ گفت: آخر آن یک دانه بز، تمام ثروت من بود. تو اگر تمام ثروتت را به من بدهی، تازه مساوی می شود. کریم بودن یعنی اینکه هر آن چیزی را که داری، بدهی. در کربلا ابوالفضل العباس (علیه السلام) صفت کریمی خداوند را شناساند. در کربلا بدن های زیادی بودند که دستان شان قطع شده بود، فقط دو دست نازنین حضرت عباس (علیه السلام) نبود. ولی این دو دست تمام ثروت عباس (علیه السلام) برای آوردن آب برای یتیمان حرم اهل بیت بود. به خاطر همین امام سجاد (علیه السلام) می فرماید که در روز قیامت دو بال به او می دهند.  یا در زیارت  می گویند سلام بر عباس که دو دستش را برای امامش داد.

ارزش انسان باید قدر خودمان را بدانیم؛ اگر توانستیم، آن وقت نیازمان به انسان کامل بیشتر می شود. چون قرار است صفات خلیفه اللهی را درخود بروز دهیم. یک چنین چیزی چگونه اتفاق می افتد؟ باید نمونه یک خلیفه الله را داشته باشیم. بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین.  بقیه الله، انسان کامل، امام زمان(عج)، برای شما خیر است به شرطی که مومن باشید. مومن به چه چیزی؟ اول از همه باید خودتان را دست کم نگیرید. خودتان را خلیفه الله و جانشین خدا بدانید. کسی که به خودش ایمان آورد، بعد به خدا هم ایمان می آورد من عرف نفسه فقد عرف ربه  کسی که به خودش به عنوان خلیفه الله معرفت داشت، بعد به خدا هم ایمان می آورد. اول خودت را باور کن. تو با حیوانات، جمادات و... فرق می کنی. تو خلیفه خدا هستی، تو جانشین خدا هستی. در تو صفات خدا می تواند ظهور پیدا کند. وقتی به خودت ایمان آوردی، می گویی خوب اگر قرار است من صفات خداوند را در خودم تجلی بدهم، باید به کجا رجوع کنم؟ دراین ظلمت کده ماده که تاریک است، یک الگو می خواهم که به او نگاه کنم. ببینم چطور کریم شوم؟ چطور غیور شوم؟ چطور ستار شوم؟ چگونه رحمان و رحیم شوم؟ عدالت چگونه در من ظاهر می شود؟

نیاز ولایی، نه ارادتی ما و خیلی از شیعیان، درحد ارادت به اهل بیت احترام می گذاریم. ما وقتی یک شخصیت بزرگی را می بینیم،  به خاطر اینکه انسان بزرگی است، او را مورد تکریم و احترام قرار می دهیم. آنچه که در روایات می گویند نیاز به حجت کامل خدا نیاز عاشقانه و ولایی است. وقتی این نیاز ولایی اتفاق می افتد که خودمان را بشناسیم و قدرخود را بدانیم. دراین ظلمت ماده، آزمایش ها و فتنه های عجیب و غریبی هست که تا خودت را خوب نشناسی، گرفتار می شوی و نمی توانی در صف اصحاب و یاران اباعبدالله (علیه السلام) قرار بگیری. یک موقع فتنه ها درون توست، یعنی آزمایش هایی که به واسطه شهوت، غضب، عاطفه و... می شوی. لابد عاطفه ات تو را از امام دور می کند! لابد شهوتت تو را از امام دور می کند! چرا؟ چون حواست به خودت نیست و باور نکردی که خلیفه الله هستی. اگر اهل کوفه باور می کردند، اصلاً کارشان به اینجا نمی کشید. محال بود که مقابل امام بایستند.

وقتی زهیر نیازش را می شناسد زهیر  حواسش پرت بود و اشتباهاً در فتنه ای گیج شده بود. سالها نسبت به علی بن ابی طالب (علیه السلام) ذهنیتی داشت. البته گفته اند او به ولایت عثمان بود؛ ولی نه، این طور نبود. او تنها ارادتی به عثمان داشت. به خاطر یک ذهنیت غلط اجتماعی، به اشتباه افتاده بود و خیال می کرد، عثمان مظلوم کشته شده است. دستگاه معاویه، طلحه  و زبیر  و دیگر اصحاب به ظاهر صحابه پیامبر، وقتی دیدند علی نمی خواهد و حاضر نیست معامله کند، توطئه کردند، تهمت زدند و گفتند: عثمان را علی بن ابی طالب (علیه السلام) کشته است. لذا با دروغ پردازی، فتنه خون خواهی عثمان را به راه انداختند. درصورتی که آقای مظلوم من و شما، با اینکه عثمان را اصلا قبول نداشتند، حسنین (علیه السلام) را در خانه ی عثمان برای حفاظت او قرار داده بودند. چون علی بن ابیطالب (علیه السلام) می دانست، اگر خلیفه کشی در اسلام راه بیفتد، رکن اسلام به هم می ریزد و بحران اجتماعی راه می افتد. لذا زهیر نسبت به امیر المومنین (علیه السلام) ذهنیت داشت. نسبت به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) هم همین طور بود. شبی که امام حسین (علیه السلام) از مکه به سمت کوفه راه افتاد، زهیر هم همراه خانواده ی خود از مکه خارج شد. لذا در بعضی از منازل که توقف می کردند، به هم می رسیدند. ولی زهیر وقتی فهمید که آن قافله دیگر، قافله حسین (علیه السلام) است، سعی می کرد خیمه ها و چادر های خود را دورتر از قافله و کاروان آقا بزند. تا اینکه در منزلی مجبور شد، نزدیک حضرت، خیمه گاه خود را بزند و کنار قافله ی آقا پیاده شود. چون اگر توقف نمی کرد به بیابان می رسید. داشت همراه خانواده اش نهار می خورد. پیکی از جانب امام حسین (علیه السلام) آمد و گفت: زهیر! فرزند رسول خدا، با تو کار دارد. همسرش گفت: تو را به خدا ذهنیت خود را کنار بگذار و برو ببین فرزند رسول خدا چه کارت دارد. و زهیر رفت، ولی نمی دانیم در جوار این انسان کامل چه بر او گذشت؟ زهیر آمد و به همسرش گفت: جمع کنید و بروید. تو را طلاق دادم، می توانی بعد از شهادت من با هر کس که می خواهی ازدواج کنی و تمام اموالم را به خاطر مهریه ات، به تو بخشیدم. من اینجا می مانم و با حسین همراه می شوم. نمی خوام تو دست و پایم را بگیری.

امام و پرورش استعدادها گاهی فتنه ها در زندگی اجتماعی، انسان را از دین دور می کنند. من و شما خلیفه خدا هستیم، اما گاهی خودمان را گم می کنیم. در این ظلمات هر کدام از ما درگیر آزمایشی هستیم. تنها کسی که می تواند دست ما را بگیرد و به سعادت برساند امام است. لذا هیچ وقت از تاریخ شما نمی بینید که ما بدون حجت باشیم. روایات می گویند: هیچ وقت زمین از حجت خالی نمی ماند.  وقتی خدایی که ما را دوست دارد و می بیند استعدادهایی که به ما داده است را نمی توانیم تنظیم و متعادل کنیم و از آن ها به طور هماهنگ استفاده کنیم، آنگاه حجت خود را می فرستد. گاهی از یک استعداد بیشتر استفاده می کنیم و یک استعداد دیگر خاموش می ماند. وقتی یکی از استعدادهای ما خاموش ماند، ناقص بار می آییم و ناقص عمل می کنیم. به جای اینکه نور برداریم، به زشتی ها روی می آوریم. پس خدا حجت را می فرستد تا به او نگاه کنیم. چگونه حرف می زند؟ چگونه عاطفه خرج می کند؟ و کجا عقلانیت و کجا غضب را به کار می برد؟ یا شهوت را چگونه تنظیم می کند؟ در قافله اباعبدالله الحسین (علیه السلام) از شهوت هم استفاده می شد؛ اما سرجایش. وقتی کاروان به کربلا می آمد، چند تن از اولاد امیر المؤمنین (علیه السلام) با چند نفر از نوادگان او ازدواج کردند. در همین مسیر، ابوبکر ابن الحسن  یادگار امام حسن مجتبی (علیه السلام) از دختر عمویش خواستگاری می کند. خیال نکنید که یاران امام حسین  (علیه السلام) انسانهای عجیب و غریبی بودند. نه! ایشان به واسطه ی وجود امام، توانستند از ظلمت های پیش روی خود، خلق نور کنند و صفات خدایی را ظهور و بروز دهند. اگر ما امام و حجت نداشته باشیم، شهوت که نه، بلکه حتی فطرت های پاک نیز ما را به جهنم و به گمراهی می فرستند.

امام و تنظیم فطرت بخشی از گرایش های پاک که مخصوص انسان است را فطرت می گوییم. مانند میل به پرستش یا میل به ستایش. گرایش های حیوانی که منشأ حیوانی دارند را غریزه می نامیم. مانند غریزه ی تولیدِ مثل که بین حیوانات، گیاهان و انسان ها مشترک است. اگر امام نباشد، همین فطرت ها، ما را به بدبختی می کشانند. ریشه بت پرستی کجاست؟ میل به این که انسان یک نیروی بالاتری را پیدا کند تا وقتی که کم آورد دستش را بگیرد، این یک امر فطری است. ولی همین فطرت، بدون امام، حجت، راهنما، مهدی و هادی کار را به کجا رساند؟ گناه بت پرستی ناشی از چه بود؟ امام نه تنها فطرت انسان را هدایت می کند و به کمال می رساند؛ به شهوت و غرایزمان نیز جهت می دهد و باعث می شود به وسیله آنها هم، خلق نور و زیبایی کنیم. در کربلا اکثر مردم نمی دانستند امام شدن به چیست؟ به خاطر همین بود که بی ادب، دم دمی مزاج و خائن شده بودند. می دانید چرا اهل کوفه بجای اینکه شمشیرشان را برای یزید تیز کنند، برای امام تیز می کردند؟ وقتی به امام می گفتند بیا و بعد وقتی سفیر امام آمد چطور یا مظلوم یا مظلوم می گفتند. بعد از مدت بسیار کوتاهی در کربلا وقتی آقای ما می فرمود: هل من ناصر ینصرنی  آنها سپرها را به هم می کوبیدند و هل هله می کردند. می دانید چرا؟

کوفیان دم دمی مزاج دمدمی مزاج، یعنی اینکه در مسجد به یاد حضرت عباس (علیه السلام) گریه کنی، به یاد امام حسین (علیه السلام) سینه بزنی، اما وقتی بیرون آمدی، نتوانی چشمت را نگه داری. به خاطر مولایت نتوانی این تیکه صد گرمی یا پنجاه گرمی گوشت زبانت را نگه داری. درصورتی که تو برای رسیدن به کمال به امام نیاز داری. اگر امام می گوید غیبت نکن، برای این است که بتوانی به مقام ستّاریت برسی. از امام عیب پوشی را یاد بگیری. ولی ما برای شکم، امام را صدا می زنیم. اهل کوفه نیز نیازشان به امام به خاطر شکمشان بود. می گفتند امام بیاید، ارزانی می آید. امام را فقط برای ارزانی می خواستند. اوایل انقلاب که مردم در صف مرغ می ایستادند، می گفتند «کی آقایمان می آید؟!» یاد امام، در صف بنزین کاملاً مادی است. این دمدمی مزاجی است. اما اگر یک نفر در مجلس عروسی یاد امام زمان(عج) بیفتد و بگوید: کی می شود آقا بیاید و ما را از این فساد اجباری نجات دهد، معلوم می شود، نیازش بیش از شکمش است. او برای روحش هم ارزش قائل است. اگر ما قدر خود را بدانیم، قدر امام خود را نیز خواهیم دانست.

حیوانیت در لشکر کوفه در کربلا، اهل کوفه اصلاً برای خودشان ارزشی قائل نبودند. سطح توقع آن ها از خود، یک سطح حیوانی بود. چون همین قدر از خود توقع داشتند، نیازشان به امام کم شده بود. لذا راحت می توانستند به امام بی ادبی، بی وفایی و ظلم کنند. قضیه کربلا خیلی جان گداز است. در کربلا آن هایی که نامه ها را امضا کرده بودند از هم سبقت می گرفتند که سریع تر به گودال قتلگاه برسند و سر ببرند. نا نجیبی می گفت: فقط بیایید شاهد باشید، من جایزه نمی خواهم، فقط ببینید من زودتر ضربه زدم. این ها چه کسانی هستند؟ چه کسانی هستند که در این مدّت کوتاه عوض شدند؟ چون نیازشان به امام زمان شان، نیاز الهی و خلیفه الهی نبود، بلکه یک نیاز حیوانی بود.

رجوع صحیح به امام شاید بپرسید، امام صادق (علیه السلام) فرموده: به ما اهل بیت (علیه السلام) رجوع کنید، حتی به خاطر خلال دندان تان. در حالی که شما می گویید: روی آوردن به امام، برای نیاز مادی خلاف است! دقّت کنید، امام صادق (علیه السلام) فرمود: می خواهید رفع نیاز کنید، چه مادی و چه معنوی، باید از ما یاد بگیرید و به ما توسّل کنید. امّا هیچ وقت حدیث امام صادق (علیه السلام) این نیست که فقط موقع نیاز مادی به ما توسّل کنید. من می گویم نکند مثل آن کسانی باشیم که در نیازهای مادی بگوییم یا امام رضا (علیه السلام)، امّا نماز شب مان قضا می شود آن وقت یا امام رضا (علیه السلام) نگوییم. خیلی وقت است به قرآن رجوع نکرده ایم اما می گوییم نذر می کنم، که کاری کنی این حاجتم برآورده شود. محمود حیران نجفی 17 ساله از صبح تا شب می جنگید، ولی نماز شبش ترک نمی شد. بنده حرفم این است که هر وقت قدرت و ثروت می خواهیم، به امام رجوع می کنیم. این نوع نیاز معذرت می خواهم، مثل این است که وقتی حیوان، احساس گرسنگی کند به انسان رجوع می کند. این طور رفتن به در خانه ی اهل بیت (علیه السلام) یعنی اول خودت را نشناختی و بعد نیازت را نشناختی؛ امامت را هم در جایگاه ویژه قرار نمی دهی. عاقبت می شوی شیعه ی دمدمی مزاج، شیعه ی جو زده، شیعه ی ظالم.

دل دادگی اصحاب در شب عاشورا امام حسین (علیه السلام) فرمود: مشعل ها را خاموش کنید. بدانید این قوم فقط برای من آمده است و با شما کاری ندارند. لذا من بیعت را از شما برداشتم، بروید! از سی صد نفر، هفتاد و دو نفر ماندند. حبیب خطبه خواند. زهیر خطبه خواند. زهیری که نیازش را پیدا کرده بود. گفت: اگر بدانم خداوند زندگی جاوید به من می دهد، باز هم حاضر نیستم، شما را ترک کنم.  چون من به شما نیاز الهی دارم. من در کنار شما به کمال می رسم. وقتی همه خطبه خواندند، امام حسین (علیه السلام) به تصرف الهی دو انگشت خود را باز کردند و گفتند: جایگاهتان را در بهشت ببینید.  گاهی اوقات باید حقیقت ملکوتی خود را ببینیم. حبیب و بریر همدانی هم این را دیده بودند. بریر پیرمرد شب عاشورا غسل کرد و موی زاید بدن خود را ریخت. بریر خیلی شوخی می کرد. گفتند: فردا جنگ است چرا این قدر شوخی می کنی؟ گفت: وقتی به شما خبر دهند که برای رسیدن به بهشت، فقط یک ضربه ی شمشیر کافی است، خوشحال نمی شوی؟ لحظه شماری می کنم تا آن زمان برسد تا خودم را فدای حسین کنم. چون به این واسطه به ملکوت می رسم.

قاسم بن الحسن (علیه السلام) قاسم بن الحسن  (علیه السلام) آن جا ایستاده بود و نگاه می کرد. خدایا! عمو جایگاه همه را به آن ها نشان داد، چرا جایگاه مرا به من نشان نداد؟ لذا ترسید، گفت: نکند من فردا کشته نشوم، نکند آقا به من اذن جهاد ندهد. گفت: عموجان! من فردا شهید می شوم؟ وضعیت من چه می شود؟ آقا فرمود: قاسم! مرگ در دیدگاه تو چگونه است؟ آقاجان! المَوتُ فی سَبیلِ الله، اگر مرگ در راه خدا باشد، اَحلی مِن العَسَل.  آقاجان! شیرین تر از عسل است. لذا می بینیم قاسم بن الحسن (علیه السلام) رجوع می کند و به خاطر همین است که نیاز دارد. و به خاطر همین بود که صبح عاشورا یاران مجال نمی دادند. همه از هم سبقت می گرفتند. یک بار نشد یکی از آن ها به دیگری بگوید «تو برو». همه اول می آمدند و اظهار شوق می کردند. حتی جاهایی بود که آقا می فرمود بایست.

عباس (علیه السلام) آمد نزد آقا گفت: آقا! دیگر تحملّم تمام شده است. مولای من! دیگر تحمّلی برایم نمانده است. علی اکبر تو را کشتند. شما هر چه بفرمایید گوش می دهم؛ به من اجازه بدهید که بروم. صدای ناله تشنگان اهل خیمه می رسید. امام به عباس نگاه کرد فرمود: امام زمان فدایت شود، عباس! مگر نمی بینی خیمه ها آب ندارند. لب رقیِه ی من خشک شد.  وقتی ساقی شنید، تمام وجودش یک طرف، مشک آب برای مولا یک طرف. وقتی خواست مشک را پر کند تشنه اش شده بود، چون قدرت رزمی آب لازم دارد. خواست ذره ای آب بنوشد، امّا دید نیازش به امام بیشتر از نیاز به آب است. تا یاد لبان خشکیده ی مولایش افتاد، آب را ریخت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">